جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴
خواندنی ها

سایه مهندس؛ درباره مهدی بازرگان و روزی که استعفا داد

سایه مهندس؛ درباره مهدی بازرگان و روزی که استعفا داد
ایرانیان جهان - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست درباره مهدی بازرگان و روزی که از نخست‌وزیری استعفا داد ۱۴ آبان سال ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
درباره مهدی بازرگان و روزی که از نخست‌وزیری استعفا داد
14 آبان سال 58 دو اتفاق روی داد. در همان روزی که جمعی از دانشجویان انقلابی در حیاط سفارت آمریکا پرچم این کشور را پایین کشیدند و بر دیوارهای آجری آن شعار مرگ بر آمریکا را با فریاد خود نوشتند، مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت جمهوری اسلامی از مقام خود کناره گرفت.
آن دو رویداد، چنانکه تاریخ بعدها نشان داد، از یکدیگر جدایی‌ناپذیر بودند. پایان دولت میانه‌رو و آغاز دورانی انقلابی، رفته‌رفته در سیاست ایران دست بالا یافت.
بازار
بازرگان را لیبرال خوانده‌اند درحالی‌ که او بنابر رفتار سیاسی‌اش و به تعریف امروزی، مردی میانه‌رو بود. نه اهل تندروی و رادیکالیسم بود و نه اهل محافظه‌کاری و تثبیت وضعیت موجود. مردی از نسلی دیگر بود. مهندس ترمودینامیکی تحصیل‌کردهٔ پاریس، فرزند خانواده‌ای بازاری و مذهبی در تهران و یکی از نخستین مسلمانان نواندیش و مدرنی که کوشید میانه‌ ایمان و عقلانیت، دین و علم، سنت و آزادی را بگیرد و بین آنها آشتی برقرار کند. از دوران مصدق تا سقوط شاه، او همیشه نماینده نوعی سیاست اخلاقی بود که بر گفت‌وگو، قانون و میانه‌روی استوار بود. در نگاهش، انقلاب نه به معنای از بین بردن ‌قانون، که فرصتی برای بازسازی جامعه‌ای اخلاقی و قانون‌مدار بود. اما واقعیت ایران پس از 22 بهمن 57 به‌زودی او را به چهره‌ای تنها در میان هیاهوی پیروزی بدل کرد.
دولت موقت او در فضایی آغاز شد که در آن نه ساختار اداری کشور سامان داشت و نه نیروهای انقلابی حاضر بودند، قدرت را به نهاد دولت بسپارند. کمیته‌های انقلاب، دادگاه‌های انقلابی، گروه‌های مسلح و روحانیون پرنفوذ همگی مشغول موازی‌کاری و البته دخالت در دولت بودند. همزمان با شعارهای انقلابی و تظاهرات خیابانی، بازرگان را تحت ‌فشار قرار می‌دادند.
با شعار مرگ بر لیبرال، فضا را بر او تنگ می‌کردند و به اتهام آمریکایی بودن یا سرسپردگی به آمریکا، فشارها را بر او و دولتش افزایش می‌دادند. هر تصمیم دولت بازرگان، از انتصاب مدیران تا تنظیم روابط خارجی با دیواری از شعار و سوءظن روبه‌رو می‌شد. برای مهندسی که عمرش را در نظم و محاسبه گذرانده بود این هرج‌ومرج انقلابی قابل ‌فهم نبود. او در سخنرانی‌هایش از لزوم بازگشت به قانون و نظامات اداری سخن گفت اما در گوش بسیاری از هم‌عصرانش این کلمات، زمزمه‌ای از طاغوت به نظر می‌رسید.
در چنین وضعی، دیدار بازرگان در الجزایر با برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، آخرین میخ بر تابوت دولتش شد. انقلابیونی که هنوز خاطره کودتای 28 مرداد را در ذهن داشتند، آن دیدار را خیانت خواندند. تنها چند روز بعد، اشغال سفارت آمریکا، که از سوی امام خمینی «انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول» نام گرفت، انقلابیون جوان به بازرگان فهماندند که دولتش دیگر وجود ندارد. تسخیر سفارت آمریکا نقطه پایان دولت او قلمداد شد. به این نتیجه رسید که دیگر نمی‌تواند، کشور را اداره کند. دیگرانی هستند که نه‌تنها عضو دولت نیستند بلکه در خفا مشغول اداره دولت هستند. دولت سایه شاید از آنجا آغاز شد. از روزهایی که رئیس دولت موقت، فهمید دیگرانی در سایه با اراده‌ای قوی مشغول هستند. به همین دلیل او با تلخی و آرامش استعفا داد و در نامه‌اش نوشت که دولت در برابر «مداخلات خودسرانه» و «بگیروببندها» توان اداره کشور را ندارد. مردی که قرار بود، جمهوری نوپا را سامان دهد خود نخستین قربانی آن شد.
تسخیر سفارت آمریکا در تهران، که به بحران 444 روزه گروگان‌گیری انجامید، نه فقط دولت کارتر را در آمریکا زمین زد بلکه سیمای ایران را برای همیشه دگرگون کرد. در آن روزهای پاییز 1358 سفارت آمریکا که به آن لانه جاسوسی می‌گفتند، تبدیل به صحنه‌ای از اشتیاق انقلابی شد. دیوارهایش پوشیده از شعار «مرگ بر آمریکا» شد، پرچم‌های آمریکا روز به روز به آتش کشیده می‌شد و چپ‌ها هر روز مردم را تشویق به تظاهرات، مقابل آن می‌کردند. همزمان دانشجویان تسخیرکننده با شور و یقین از «افشای اسناد جاسوسی» سخن می‌گفتند. اما همان شور، در سطحی عمیق‌تر، به معنای قطع کامل پیوند ایران با جهان غرب به خصوص آمریکا بود؛ شکافی که هنوز هم پر نشده است. در نگاه مورخان غربی، آن بحران، بزرگ‌ترین تحقیر دیپلماتیک آمریکا پس از جنگ ویتنام بود و نشانه‌ای از ناتوانی دولت کارتر در مواجهه با انقلاب ایران قلمداد شد. در تهران نیز «تسخیر لانه جاسوسی» پیروزی نهایی انقلابیون و چپ‌های جوان بر ایده‌های میانه‌رو مهندس بازرگان بود.
اندیشه بازرگان در بطن خود نوعی ایمان به عقل داشت. او در کتاب‌ها و سخنرانی‌هایش از «اسلام رحمانی» و «مباحث علمی اسلام» سخن می‌گفت، دینی که باید با مدرنیته و تجربه بشری گره بخورد. باور داشت که حکومت دینی، اگر قرار است عدالت و اخلاق را نمایندگی کند، باید از مسیر قانون، رأی مردم و گفت‌وگو بگذرد. در آن روزگار سرشار از شعارهای انقلابی این حرف‌ها به گوش بسیاری ساده‌لوحانه می‌آمد. برای آنان که از خیابان و یا سلول‌های زندان به قدرت رسیده بودند، سازش با غرب، دیپلماسی و اعتدال، نشانه ضعف بود نه عقلانیت. بازرگان به همان اندازه که در پاریس مهندس سیاست بود، در تهران سیاستمدار ناتوانی جلوه کرد؛ مردی که در میانه‌ انقلاب به دنبال قاعده و نظم بود.
اما شکست او، تنها شکست یک فرد نبود. شکست نوعی از تفکر بود که می‌خواست دوره جدید ایران را با جمهوریت و آزادی پیوند دهد. دولت موقت بازرگان شاید از نظر اجرایی ناتوان بود اما در درون خود حامل ایده‌ای بود که هنوز هم در سیاست ایران غایب است. باور به اینکه می‌توان مؤمن بود و در عین‌ حال با غرب مساله نداشت و تعامل با جهان را گسترش داد. وقتی او رفت، میدان به نیروهایی سپرده شد که مخالف تمام و کمال غرب بودند. سالیان طولانی ایران در صحنه‌های مختلف به تحقیر غرب پرداخت زیرا آغشته به یک زخم قدیمی بود. از سیاست‌های استعماری خاطره‌ خوبی نداشت و از دیکتاتوری و استبدادی که با کودتای 28 مرداد از سوی آمریکا به شاه هدیه شده بود، عصبانی بود. شعار ایران نه شرقی و نه غربی بود. اما غرب‌گریزی آن بیش از شرق‌ستیزی بود. از آن ‌پس، زبان سیاست در ایران رادیکال‌تر شد و هر نشانه‌ای از سازش و گفت‌وگو با «بیگانگان» به گناهی نابخشودنی تبدیل شد.
چهره‌های جوانی که در آن روزها خود را «دانشجویان پیرو خط امام» می‌نامیدند، بعدها در جایگاه‌های مهمی نشستند و بسیاری از آنان، در سال‌های بعد، از مواضع آن روز خود فاصله گرفتند و اتفاقاً به دنبال گفت‌وگو با آمریکا رفتند. اگرچه هیچ‌یک از آنها به جز ابراهیم اصغرزاده از تسخیر سفارت بری نجست اما با این‌ حال رفتارشان نشان می‌داد که اشتباه خود را پذیرفته‌اند. معدودی گفتند که آن اقدام خطا بود، برخی سکوت کردند و گروهی نیز راهی دیگر برگزیدند. امروز بسیاری از آنان خانواده‌هایشان در آمریکا، کانادا و اروپا زندگی می‌کنند، در همان کشورهایی که روزی نماد «امپریالیسم» می‌خواندند. تاریخ، به طرز عجیبی، طعنه‌زن است.
بازرگان در سال‌های پس از استعفا، منزوی اما آرام ماند. از سیاست رسمی کنار رفت اما هرگز دست از نقد برنداشت. در سخنرانی‌هایش گفت که انقلاب فرزندی بود که او را طرد کرد. در سال‌های بعد از مرگش، چهره‌اش در حافظه رسمی کمرنگ شد اگرچه نیروهای سیاسی یاد و نامش را در خاطر نگه داشتند و برایش گاه‌به‌گاه مراسمی می‌گرفتند یا نامش را به نیکی می‌بردند.
امروز در ایران گرفتار بحران‌های پی‌درپی، بازخوانی اندیشه مهدی بازرگان معنایی تازه دارد. او نماینده نسلی از روشنفکران مذهبی بود که هنوز به امکان گفت‌وگو، به حکومت قانون و به آزادی وجدان باور داشتند. در جهانی که دوباره از افراط و نفرت سرشار شده، بازگشت به آن نگاه، فارغ از گرایش‌های حزبی، نه از سر نوستالژی بلکه برای بازاندیشی ضروری است. شاید اگر بازرگان در آن سال‌ها مجال می‌یافت که دولتش را تثبیت کند، مسیر ایران به شکلی دیگر پیش می‌رفت. اما تاریخ، چنانکه همیشه هست با مهندسانی چون او مهربان نبود. او می‌خواست ساختمان سیاست را با قواعد فیزیک بنا کند، درحالی‌ که سیاست ایران تکنیکال نیست. بسیاری پیش از او و بعد از او تلاش کردند، سیاست در ایران را به یک علم قابل ‌تشخیص و تعریف تبدیل کنند اما به دلایل مختلف نتوانستند. او نیز چنان دیگران نتوانست.
اکنون در خیابان طالقانی، سفارت قدیمی آمریکا هنوز پابرجاست. دیوارهایش پوشیده از نقاشی‌هایی علیه آمریکاست. دانش‌آموزان و سیاست‌مداران دولتی و حکومتی هر سال به آنجا می‌روند، شعار می‌دهند و سخنرانی می‌کنند. به ظاهر همه بازرگان را فراموش کرده‌اند اما تا آن سفارت هست، نام بازرگان هم می‌ماند. او از سیاست رفت اما سایه‌اش همچون پرسشی حل ‌نشده هنوز بر سر این سرزمین مانده است.


نظرات شما