ایرانیان جهان - شرق /متن پیش رو در شرق منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
نیلوفر حامدی| «تجاوز یک بار رخ میدهد، اما ترکشهای آن بارها و بارها قلب بازمانده را میشکافد»؛ این را دختری تعریف میکند که سه سال آزگار، فاصله حدودا 900کیلومتری یک شهرستان تا تهران را گز میکرد تا بتواند پرونده شکایت تجاوزی را که باز شده بود، پیگیری کند. او یکی از چند دختری بود که با طرح دعوی از یک آزارگر جنسی، حالا باید در هزارتوی دادگاه انقلاب در جستوجوی حق و حقوق خود باشد. جنجال اخیر درباره طرح دعوی یک پرونده تجاوز جنسی، بار دیگر مناقشات درباره این موضوع را در سطح جامعه برجسته کرده است. گفتوگو با بازماندگان آزار جنسی نشان میدهد گرچه آنها یکمرتبه تحت این خشونت قرار گرفتهاند، اما در ادامه مسیر و به عنوان یک بازمانده، بارها و بارها بدن و روانشان در معرض ترکشهای ناشی از آن تجربه هولناک قرار میگیرد؛ از نخستین لحظهای که برای شکایت و پیگیری قضائی سراغ دادگاهها میروند، تا رویارویی با جامعهای که حالا به آنها به چشم دیگری نگاه میکند. از گروهی که از بازمانده انتظار دارد به فکر حریم خصوصی متجاوز و آزارگر باشد، تا آنها که مدام قربانی را سرزنش میکنند.
مکانیسم دفاعی، خواهان حذف است
«شین» فقط به این دلیل گفتوگو در اینباره را میپذیرد که صدای او به گوش جامعهای برسد که هنوز فاصله زیادی تا درک کامل بازمانده آزار جنسی دارد: «روند پیگیری حقوقی پرونده، باری بود بر دوش من و سایر دخترانی که تا به اینجا هم رنج زیادی متحمل شده بودیم. مکانیسم دفاعی بدن انسان به طور ناخودآگاه، همواره تلاش میکند خاطرات تلخ را پاک کند. این روشی است برای بدن و ذهن تا بر رنجی که در گذشته تجربه کرده است، فائق آید و به زندگی برگردد. اما در تجربهای که من پشت سر گذاشتم، نهتنها نمیتوانستم هیچ بخشی را پاک کنم، بلکه به دلیل پیگیری حقوقی، ناچار بودم مستمرا و مکررا همه آنچه را که پشت سر گذاشته بودم، هم دلیل بیاورم و ثبت کنم و بدتر اینکه آن را باید برای وکیل، قاضی و بازپرس هم تعریف میکردم؛ آنهم نه یک بار، بلکه این فرایند بارها تکرار میشد و شاید باورتان نشود اگر بگویم که تکرار هزارباره آن نیز سبب نمیشد ماجرا برایم کمرنگتر شود. با هر بار تعریفکردن این ماجرا، انگار تمام بدنم یکمرتبه دیگر در فضای آسیب و تنش قرار میگرفت». او که در سالهای اخیر به شکل فشرده و جدی از کمک حرفهای روانپزشک و روانکاو بهره گرفته است، درباره اهمیت دورههای سلامت روان میگوید: «یکی از ویژگیهای مهم تجربه این آزارها، این است که به طور همزمان بدن و روان انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. به همین دلیل هم خیلی مهم است بازماندگان چنین آسیبهای دشواری تحت نظر متخصصانی که به این حوزه مسلط هستند، قرار بگیرند. قویترین افراد هم ممکن است تحت ترکشهای بهجامانده از تجاوز، تا مرز فروپاشی کامل روانی پیش بروند و بدتر اینکه این ترومای شدید، به شکل بدنمند هم خود را بروز میدهد».
دچار اختلال روانتنی شدم
«میم»، از دیگر شاکیان این پرونده نیز با تأیید همین تجربه مشترک و با اشاره به یکی از دورههای سخت اوایل بازگشایی پرونده میگوید: «ماه دومی بود که شکایت را ثبت کرده بودیم. آن روزها نمیدانستم دستکم این پرونده تا سه سال ادامه خواهد داشت. مدام در دادگاه حاضر میشدم و باید برای وکیل و قاضی آنچه را پشت سر گذاشته بودم، تعریف میکردم. از نظر روانی واقعا فرسوده شده بودم و شبهایم را با کابوس صبح میکردم. سال 1400 کرونا فروکش کرده بود که من به طور کاملا ناگهانی بهشدت مریض شدم. فکر کردم کرونا گرفتهام. برای تست راهی آزمایشگاه شدم، اما تست کرونا مثبت نشد. پزشکها گفتند طبیعی است و خیلیها به این بیماری مبتلا میشوند، اما آزمایش آنها منفی میشود. درمان معمول کرونا را ادامه دادم، اما بعد از گذشت هشت روز هیچ بهبودی ایجاد نشد. حتی اسکن ریه دادم از ترس اینکه بیماری جدی شده باشد. اسکن ریه هم هیچ اثری از کرونا نشان نداد. تا اینکه روانپزشکی که از پیش او را میشناختم تشخیص اختلال سایکوسوماتیک داد».
اختلال روانتنی یا سایکوسوماتیک، یک اختلال ذهنی است که باعث به وجود آمدن علائم و تظاهرات جسمی میشود و این علائم را نمیتوان با بیماریهای جسمی توجیه کرد. افراد دچار این اختلال ممکن است درباره علائم خود احساس نگرانی بیش از حد داشته یا زیاد به آن فکر کنند که باعث میشود در نهایت روی عملکرد طبیعی آنها تأثیر بگذارد. نزدیک سه ماه زمان برد تا «میم» دریابد این بیماری چگونه است و چطور باید با آن کنار بیاید: «در لحظه به لحظه مکاشفه این بیماری، با خودم فکر میکردم تجاوز یک بار رخ میدهد، اما ترکشهای آن بارها و بارها قلب بازمانده را میشکافد. بدن من آسیب دید، روانم زخمی شد و حالا بعد از چند سال تازه خودم را مجددا پیدا کردهام».
جامعه، بازمانده تجاوز را به عنوان قربانی میبیند
یکی دیگر از زنانی که سالها پیش و در نخستین روزهای آغاز جنبش «#من_هم»، روایت آزار جنسی از یکی از هنرمندان منتشر کرده بود، رویارویی با جامعه را یکی از جدیترین چالشهای پیشرو میداند: «جامعه از شما به عنوان کسی که تجربه آزار جنسی را پشت سر گذاشته، انتظار دارد روحیهای خراب داشته باشید و کاملا در نقش قربانی رفتار کنید. بهویژه وقتی با هویت خودتان روایت منتشر میکنید، اوضاع پیچیدهتر و سختتر هم میشود. این مسئله برای من از همه سختتر بود. انگار کسی دلش نمیخواهد تو را سرپا ببیند و ترجیح میدهد همیشه از تو و هویتت با عنوان «همان زنی که فلانی آزارش داده» حرف بزند».
«سین» مسئله مجازات حقوقی را هم در این مسیر بسیار مؤثر میداند: «از سوی دیگر، گاهی جامعه از بازمانده انتظار دارد از حریم خصوصی آزارگر هم حمایت کند. درحالیکه عملا این موضوع در توان بازمانده نیست. یا مثلا شما تصور کنید مجازات تجاوز در کشور ما اعدام است و من و خیلیهای دیگر هیچ تمایلی به این نداریم که آن فرد اعدام شود، اما از نظر قانونی، هیچ روش مجازات دیگری هم برای محکوم به این جرم وجود ندارد».
«فرهنگ تجاوز»، فرهنگی است که در آن خشونت جنسی امری عادی انگاشته میشود و مقصر آزاردیدگی، خودِ بازمانده است. بحث صرفا از خودِ خشونت جنسی نیست، بلکه از هنجارها و نهادهای فرهنگی است که حامی متجاوز و موافق معافیت او از مجازات است، بازمانده را شرمسار میکند و از زنان میخواهد برای در امان ماندن از تعرض جنسی، ازخودگذشتگی غیرمنطقی کنند. فرهنگ تجاوز، زنان را تحت فشار میگذارد تا آزادیها و فرصتهای خود را فدای امنیتشان کنند؛ زیرا بار تأمین امنیت را بر دوش زنان میگذارد و در صورت شکست در این راه، آنها را مقصر میانگارد. در نتیجه، بعضی فرصتها را از زنان میگیرد و دستیابی به برخی دیگر را هم منوط به رعایت نکات ایمنی پرهزینه میکند. در چنین شرایطی، خلأهای قانونی هم شرایط را برای بازمانده دشوارتر میکند.
احساس تحقیر در شدیدترین حالت ممکن
مهسا اسدالهنژاد، جامعهشناس و پژوهشگر، ورود به موضوع فرهنگ تجاوز را با یک پرسش آغاز میکند: «چه چیز خشونت جنسی بر بدن را متمایز از خشونت روحی-روانی میکند؟». او در تبیین این پاسخ میگوید: «بیتردید باید پاسخ داد خودِ بدن؛ بدنی که حافظهای ماندگارتر و مادیتری از آگاهی ما دارد. در واقع خشونت زمانی شناساپذیرتر و درعینحال مادیتر میشود که پای فیزیک شخص در میان باشد. خشونت فیزیکی، همان شکلی از خشونت است که نخستین ایستادگیها در برابرش صورت میگیرد؛ چراکه فرض بر این است که دفاع از فیزیک یک فرد، جسمانیت او، دفاع از مبنای فردیت یک فرد در جامعه است. زمانی که بدن فرد تحت خشونت قرار میگیرد، فرد احساس ازهمگسیختگی خود با جهان پیرامونش را تجربه میکند؛ بدنی که در وضعیت بازشناسی درون یک رابطه از آن مراقبت میشود، در موقعیت خشونت جنسی، دسترسی به خواستها و نیازهایش را از دست میدهد و حسی از بیتعلقی نسبت به خود و سردرگمی در نسبت با جهان در فرد پدید میآید».
به گفته او، این مسئله که حافظه بدن از حافظه ذهن جانسختتر است، پرده از اهمیت شکلی از بازشناسی فرد در جامعه برمیدارد که بهسادگی مرتبط است با قسمی «یکپارچگی بدن»؛ با پیوندداشتن شخص با بدن خودش: «در تجاوز، به عنوان شکل حدیِ خشونت جنسی بر بدن، نسبت منسجم فرد با بدنش از دست میرود یا دچار مسئله میشود. بدن برای فرد بیگانه میشود. فردی که در بازشناسی بدن خود در رابطهای شکست میخورد و بدنش با تجربه تجاوز روبهرو میشود، در مرحله اولیه بازشناسی در اجتماع شکست خورده است؛ چراکه پیوند او با خودش دچار مسئله شده و تصویری که او از اختیار بر بدنش و حفظ یکپارچگی بدنش دارد، مخدوش شده است. هرچقدر خشونت موجود در این تجربه بیشتر باشد، حس بیتعلقی و سردرگمی شدیدتر است».
اسدالهنژاد معتقد است اهمیت این شکل از انسجام بدنی، حفظ یکپارچگی بدن، چیزی است که با رضایتمندی صرف قابل توضیح نیست: «یا بهتر بگوییم رضایت برای توضیح چگونگی دستیابی به این انسجام و یکپارچگی کفایت نمیکند. رضایت فقط سطحی از حفظ یکپارچگی بدنی را توضیح میدهد، اما در توضیح چرایی به مخاطره افتادن آن در سطوح دیگر ناتوان است. اینجاست که مواردی مانند تجاوز در پیمان ازدواج یا تجاوز در صورت توقف رضایتمندی اما تداوم رابطه نیز مطرح میشود. این موارد، بالاخص از حیث حقوقی، بهسادگی شناساپذیر نیستند؛ زیرا اصل بر رضایت پیشینی و همواره است؛ بر اینکه اگر فرد نمیخواست، وارد این مناسبت نمیشد یا گزارههایی از این دست. روشن است که میزان خشونت اعمالشده در این موارد کمتر است، اما حقیقت ماجرا اینجاست که زبان رضایت نمیتواند بهخوبی نشان دهد نسبت فرد با بدنش چگونه است و بنابراین این مسئله مغفول میماند که چطور انسجام بدنی فرد در صورت رعایتنکردن بازشناسی در یک رابطه و برآوردهنشدن نیازها و خواستهای فرد در رابطه از دست میرود. فرد ممکن است در انجام افعال بسیاری احساس نارضایتی یا رضایت داشته باشد، اما حس نکند تبعات آن فعل تا مدتها با او میماند».
دقیقتر این است که تجاوز را نمیشود صرفا در چارچوب رضایتداشتن-رضایتنداشتن ببینیم: «این چارچوب بیانگر یک زبان حقوقی است که برای توضیح اجتماعی و مکفی آنچه بر بدن میرود، ناکافی به نظر میرسد. نیاز است تا تجاوز را در چارچوب احساس تحقیر بدن، کوچکانگاشتن ارزش آن و از دست رفتن پیوند بدن با نیازها و خواستهای فرد نیز معنا کرد. تحقیر آثار ماندگارتر و دستنیافتنیتری نسبت به رضایتنداشتن دارد. ممکن است فرد در فعلی، نبود رضایت داشته باشد، اما تحقیر نشود و برعکس ممکن است در فعلی بهظاهر احساس رضایت داشته باشد و تحقیر شود. تحقیرشدن احساسی مرتبط با عزتنفس افراد در اجتماع است؛ اینکه افراد دارای ارزش وجودی هستند. بازشناسی روبهروی احساس تحقیر قرار میگیرد. در تجاوز، به عنوان شکل حدی خشونت جنسی، آنچه بر جا میماند، احساس تحقیرشدن در شدیدترین حالت ممکن است؛ تحقیری که احتمالا در دیگر مناسبات اجتماعی نیز تجربه میشود».
این جامعهشناس معتقد است بیتفاوتی نسبت به تحقیر، به سرایت آن کمک میکند: «اینجاست که میشود از فرهنگ تجاوز سخن گفت؛ فرهنگی که در آن تحقیرشدن و تحقیرکردن، میل به کوچکانگاشتن نیازها و خواستهای دیگری طبیعی و عادی به نظر میرسد. در فرهنگ تجاوز که از سطح صرفا حقوقی فراتر میرود و مسئله دیگر یک تجاوز مشخص نیست، تجاوز از سطح مناسبات بینافردی فراتر میرود و دلالتهای پیچیدهتر و متعددی مییابد؛ هر جایی که اختیار فرد بر بدنش در موقعیتی کمرنگ و بازشناسی خواستها و نیازهایش انکار میشود، حسی از تجاوز تداعی میشود؛ از دست رفتن انسجام و یکپارچگی بدنی که پیششرط انسجام اجتماعی و داشتن احساس کرامت انسانی در جامعه است».
بازار ![]()