شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴
خواندنی ها

سیاست تنها زمانی زنده می‌شود که دوباره با جامعه زندگی کند

سیاست تنها زمانی زنده می‌شود که دوباره با جامعه زندگی کند
ایرانیان جهان - جمهوری اسلامی /متن پیش رو در جمهوری اسلامی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست قادر باستانی تبریزی| در شرایطی که پیچیدگی‌های اجتماعی و اقتصادی ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - جمهوری اسلامی /متن پیش رو در جمهوری اسلامی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
قادر باستانی تبریزی| در شرایطی که پیچیدگی‌های اجتماعی و اقتصادی کشور افزایش یافته، تقویت سیاست‌ورزی مسئولانه و بازگشت سیاست به میدان مسائل واقعی مردم، بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد. امروز جامعه با ظرفیت‌های فراوان و توان بالای خلاقیت و همبستگی، آماده مشارکت سازنده در پیشبرد امور است، اما این ظرفیت زمانی شکوفا می‌شود که میان سیاست رسمی و زندگی مردم پیوندی دوباره برقرار گردد و گفت‌وگوی ملی جایگزین سوءتفاهم‌ها و فاصله‌ها شود.
اکنون سیاست از زندگی فاصله گرفته است. قدرت از معنا تهی شده و ساختارها کارکرد خود را از دست داده‌اند، اما درحالی‌که سیاست رسمی در چنبره‌ تکرار گرفتار است، در خیابان‌ها، در شبکه‌های اجتماعی، در اقتصاد خُرد و در کنش‌های روزمره، نشانه‌های زندگی تازه‌ای در جریان است که از دل محدودیت‌ها، معنا و خلاقیت می‌زاید و ابتکار می‌آفریند. تضاد میان سیاست خسته و جامعه‌ زنده، قلب بحران امروز ماست.
امروز سیاست به عرصه‌ حفظ وضع موجود تقلیل یافته و از جوهر اصلی خود تهی شده است. ایران بیش از هر زمان دیگری به سرزمینی می‌ماند که سیاستش نمی‌زید، بلکه صرفاً دوام دارد. سیاستمداران حرف می‌زنند، اما گفت‌وگو نمی‌کنند. تصمیم می‌گیرند، اما کار پیش نمی‌رود. فرمان داده می‌شود، اما شنیدن کمتر اتفاق می‌افتد. و اینها نشانه‌های افول سیاست هستند.
اما درحالی‌که سیاست در رخوت و تکرار غوطه‌ور است، جامعه در لایه‌های زیرین خود، در خلاقیت‌های کوچک و پویش‌های خاموش، زندگی را بازسازی می‌کند. مردم ایران، باوجود چالش‌ها و دشواری‌هایی که هر روز در برابرشان قرار می‌گیرد، با پشتکار و توانمندی‌های فردی و جمعی، راه‌حل‌های تازه‌ای برای ادامه زندگی می‌آفرینند. جامعه، آن‌گونه که تجربه‌ تاریخی ما نشان داده، از دل انسداد، راه خود را بازمی‌سازد. اگر سیاستمداران نمی‌بینند، از آن‌روست که سیاست دیگر بر زمین واقعیت گام نمی‌زند.
نازایی مزمن سیاست در کشورمان، سه سرچشمه‌ عمیق دارد. نخست، ساختار نهادیی که به جای حل مسأله، خود مولد مسأله است. سامانه‌ای که روزگاری برای توازن قوا طراحی شده بود، امروز به شبکه‌ای از خنثی‌سازی متقابل، فرسایش کارآمدی و بازتولید مصلحت بدل شده است. در چنین وضعی، هیچ تصمیمی واقعاً تصمیم نیست، زیرا هیچ‌کس مسئولیتی واقعی بر عهده نمی‌گیرد. تصمیم‌ها در گریز از پاسخ‌گویی زاده می‌شوند و در چرخه‌ تکرار و بی‌اثری فرو می‌روند.
دوم، بحران در طبقه‌ سیاسی است. طبقه‌ای که امروز نه زاییده‌ رقابت اندیشه‌ها و شایستگی‌ها، بلکه برآمده از گزینش‌های مصلحتی و وفاداری‌های شخصی است. از همین‌رو، سیاست به میدان افراد تبدیل شده نه جریان‌ها و به عرصه‌ روابط نه اندیشه. هنگامی که پُست‌ها و جایگاه‌ها در اختیار کسانی است که نه نظریه دارند و نه افق، سیاست از معنا تهی می‌شود و تنها قالبی بی‌رمق بر جا می‌ماندکه پرچم و شعار دارد، اما جهت و چشم‌انداز و خرد جمعی ندارد.
سوم، تداوم مرزبندی‌های خودی و غیرخودی است؛ ساختاری از مشروعیت محدود که امکان رقابت ایده‌ها و اندیشه‌ها و حضور صداهای تازه را از میان برده است. در این منطق، هر صدای تازه‌ای تهدید شمرده می‌شود و هر نقدی برچسب بی‌اعتمادی می‌گیرد. چنین فضایی نه‌تنها راه اصلاح را می‌بندد، بلکه جامعه را از مشارکت فعال بازمی‌دارد.
نقشه‌ راه عبور از این وضعیت، در بازسازی اندیشه‌ سیاسی است. باید سیاست را از حصر آزاد کرد و آن را به کنش جمعی بازگرداند. ایران بیش از هر چیز به بازتعریف سیاست نیاز دارد. سیاست به‌مثابه «هنر گفت‌وگو درباره مسائل واقعی مردم» است؛ رویکردی که می‌تواند اداره امور را از فضای سوءتفاهم و نگرانی دور کرده و بر پایه فهم، همکاری و مشارکت استوار سازد. پس نخستین گام، بازگشت به گفت‌وگوست، گفت‌وگوی میان نسل‌ها، میان حکومت و جامعه، میان جریان‌های فکری، میان شهر و دولت. در کنار آن، باید نهادهای میانی را دوباره زنده و پوینده کرد؛ احزاب، انجمن‌ها، رسانه‌ها و تشکل‌های مستقل. این نهادها ریه‌های جامعه‌اند و بدون آنها، سیاست از اکسیژن معنا تهی می‌شود. در سطح فرهنگی نیز باید از منطق حذف به منطق مدارا گذر کرد. جامعه‌ای که در آن مخالف بتواند بماند، زنده است و سیاست سالم، سیاستی است که بتواند تضاد را به تعادل تبدیل کند.
سرانجام، باید از نسل‌های جدید آغاز کرد. آنان که در دهه‌های اخیر از میدان سیاست رانده شدند، اکنون در جامعه حضور دارند، در دانشگاه‌ها، در رسانه‌های نو، در عرصه خلاقیت و کنش مدنی. این نسل، زبان تازه‌ای از ایران را نمایندگی می‌کند، زبانی کمتر شعاری، بیشتر واقعی، و عمیقاً انسانی. آینده‌ سیاست ایران، در بازگشت چهره‌های فرسوده‌ دیروز نیست، بلکه در به رسمیت شناختن این نسل است.
سیاست تنها زمانی زنده می‌شود که دوباره با جامعه زندگی کند. اگر این پیوند برقرار نشود، جامعه راه خود را بدون سیاست ادامه خواهد داد، بی‌آن‌که ضرورتی برای انتظار احساس کند. در آن لحظه، سیاست دیگر موضوعی از جنس قدرت نخواهد بود، بلکه به خاطره‌ای از گذشته بدل خواهد شد.
اما شاید هنوز فرصت باشد. در هر جامعه‌ای که هنوز می‌اندیشد، امید می‌زید. ایران، با همه‌ رنج‌هایش، همچنان سرزمین اندیشه است. این خاک، بارها از دل فروبستگی زاده شده است. اگر سیاست بار دیگر به زندگی بازگردد، اگر معنا جایگزین شعار شود، اگر گفت‌وگو بر انحصار غلبه کند، آن‌گاه می‌توان گفت موتور سیاست دوباره روشن شده است.
و شاید آنگاه، ایران دوباره بتواند بخندد.
بازار


نظرات شما