پنجشنبه ۱۲ تير ۱۴۰۴
خواندنی ها

به آهی گنبد خضرا بسوزان

به آهی گنبد خضرا بسوزان
ایرانیان جهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست می‌گویند خون بی‌گناه تاوان دارد. کاری از دستم بر نمی‌آید، به بی‌گناهان توی ...
  بزرگنمايي:

ایرانیان جهان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
می‌گویند خون بی‌گناه تاوان دارد. کاری از دستم بر نمی‌آید، به بی‌گناهان توی عکس نگاه می‌کنم و خدا را به خون پاک‌شان قسم می‌دهم و به آهی گنبد خضرا می‌سوزانم.
 امیر جدیدی| یکی گفت چرا اینقدر ناله می‌کنی؟ خودمان کم درد و بدبختی داریم تو هم هرروز هرروز روضه‌‌ات را کف صفحه پهن می‌کنی و به هق‌هق‌مان می‌اندازی. می‌خواستم بگویم‌اش کی شعر‌تر انگیزد...
دیدم خیلی دست‌مالی شده. زبان توی دهان چرخاندم و صاف و راست و پوست‌کنده گفتم: مو که آشفته‌حالم چون ننالم/ شکسته پر و بالم چون ننالم.
همه‌اش از آن روزی شروع شد که چشمم به این عکس و قلب‌های روی عکس افتاد. با دیدنش چنان آشفته و افسرده‌حال شدم که هرلحظه می‌توانم به آهی گنبد خضرا بسوزانم.
به عکس نگاه می‌کنم و یاد آخرین مهمانی می‌افتم که همه‌ دور هم جمع بودیم. در خانه خاله برای پسرش که صمیمی‌ترین رفیقم بود «گودبای پارتی» گرفته بودیم.
اصلاً همه بدبختی‌ها از همان روزها شروع شد. از همان روزهایی که سرانه گودبای‌پارتی‌های مملکت زیاد شد. بعد از شام بود که مادرم گفت، فلانی دوربینت را بردار و یک عکس دسته‌جمعی بگیر.
من احمق اما فکر می‌کردم برای خودم کسی شده‌ام. عکس یادگاری و تولد را دون شأن یک عکاس حرفه‌ای می‌دانستم. دقیق یادم نیست چه کردم اما هرچه بود، نگرفتم. حالا که به این عکس نگاه می‌کنم به عکاس‌اش حسودی می‌کنم.
یعنی او حرفه‌ای عکاسی می‌کرده که اینقدر آدم‌های توی تصویر خوش‌خوشان‌شان شده است. یعنی اینها که مثل فوتبالیست‌ها روبه‌روی دوربین نشستند و به عکاس و بلکه دوربین لبخند می‌زنند، می‌دانستند که روزی قرار است عالمی ساعت‌ها به عکس‌شان خیره شوند؟
گفتم که به عکاس‌اش حسودی می‌کنم، نه اشتباه کردم، حسودی نمی‌کنم. مگر می‌شود به کسی که در یک لحظه 12 قلب روی عکس‌اش گذاشته می‌شود، حسودی کرد؟ کسی چه‌می‌داند حال آن عکاس طفلی که دست‌اش را روی شاتر گذاشته، چه‌حالی است؟ به من باشد، می‌گویم این عکس خودِ ایران است.
همه ما توی آلبوم‌های خانوادگی‌مان از این عکس‌ها داریم. اصلاً اگر من آن شب عکس می‌گرفتم الان باید روی صورت قشنگ «مامان‌جان» قلب می‌گذاشتم. اما قلب ما کجا، قلب آن‌ها کجا. مامان‌جان یک شب آرام خوابید و دیگر بلند نشد. بدن عزیزش را خودم از غسالخانه گرفتم. اما چه کسی می‌داند وقتی روی سر یک خانواده بمب بریزد، چه می‌شود؟ چه کسی می‌فهمد که از دست دادن این‌همه جان عزیز در یک‌آن، یعنی چه؟
اگر حقیقتاً ذره‌ای شرف و انسانیت در عالم پیدا شود با همین یک عکس می‌شود نسخه این جانی‌های جنگی را برای همیشه پیچید. می‌گویند خون بی‌گناه تاوان دارد. کاری از دستم بر نمی‌آید، به بی‌گناهان توی عکس نگاه می‌کنم و خدا را به خون پاک‌شان قسم می‌دهم و به آهی گنبد خضرا می‌سوزانم.
بازار


نظرات شما